پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دلبندم پوريا

پيكنيك

ديروز همگي با هم رفتيم بيرون همه بودن خاله ها ..زن دايي و بابايي و من و تو مادر جون و بابابزرگ و خلاصه به همه مون خوش گذشت ..راستي خاله فاطمه  با امير طاها هم از مشهد اومده بود  به تو هم حسابي خوش گذشت ..الان يه چند تا عكس بررات مي زارم كه ببيني 
31 ارديبهشت 1390

انتخاب اسمت

 شب تولدت همه مهمون ما بودن ..خاله ها و دايي و عمه هاو عمو..همه يه اسمي رو انتخاب كرده بودن كه پيشنهاد بدن ولي من و بابايي اين 9 ماه بيكار نشسته بوديم و يه اسم برات انتخاب كرده بوديم ولي نظر بقيه هم برامون مهم بود مامان جون و باباجون مي گفتن اسمت رو امير محمد بذاري ...بابابزرگ و مادر جون مي گفتند اسمت رو امير يا سجاد بذاريم ..بقيه هم رو پارسا نظر موافقي داشتن عمه عاليه هم مگفت پويا ..من و بابايي هم گفتيم اگه همگي موافق باشين مي خوايم اسمش رو بذاريم پوريا ..بزرگترها يه كم مخالف بودن ولي جونترها مثل خاله ها و عمو و دايي مي گفتن اسم قشنگيه ..بالاخره اسمت گل پسرم شد پوريا . .قرار شد بابايي فرداش بره برات شناسنامه بگيره ..پوريا جونم تول...
27 ارديبهشت 1390

وضعيت پوريا در پايان 4 ماهگي

وزن 7 كيلو  قد 67 س دور سرش هم 42  پسر گلم دستاشو مي كنه تو دهنش و لثه هاشو  ميخارونه ..بعضي وقتها هم با دهنش ادا در مياره و خودشو براي مامان لوس مي كنه ..ماماان هم كلي براش قصه مي خونه و ترانه و لالالايي مي خونه ..نمي دوني چه ذوقي مي كني مامان جون ... پسر اصلا دوست نداره دراز بكشه تا دراز مي كشه سعي مي كنه بلند شه و كمر و گردنش رو تا يه اندازه بالا مياره من و بابايي خيلي ذوق مي كنيم ..حالا يه عكس ازت مي اندازم تا ببيني .... انواع صداهاي عجيب و غريب كه مامان سر از اونها در نمياره ....راستي پسر من در روز آب جوشيده سرد مي خوره ..الهي بميرم وقتي عرق مي كنه بهش مي دم ..البته به دستور پزشكش .. خوب ديگه من برم به كارام ب...
24 ارديبهشت 1390

چهار ماهگي پسرم مبارك

پسر گلم امروز تو چهار ماهگيتو پشت سر گذاشتي و وارد پنج ماه شدي نمي دوني چقدر خوشحالم ...خوشحال از اينكه سالمي .... خوشحال از اينكه تو رو دارم عزيزم ...راستي امروز بايد واكسن چهار ماهگيتو بايد بزنيم ..خيلي استرس دارم نمي دونم چيكار كنم بابايي گفته مي خواد همراه ما بياد ...نم يدونم چرا ولي وقتي گريه مي كني انگاري قلبم آتيش مي گيره تحمل گريه هاي نازت رو ندارم عزيزم ...ولي بايد قبول كنيم كه براي سلامتيت لازمه ......به هر حال چهار ماهگيت م    ب  ا ر ك  ...مبببببببببببببببباااااااااااااااااررررررررررررررك ...
18 ارديبهشت 1390

نيايش هاي كودكانه

    جملات زیبای کودکانه منبع:  برگرفته از کتاب نامه های بچه ها به خدا  خدای عزيز!  به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟ (امی) خدای عزيز!   شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.   (لاری)خدای عزيز! اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفش‌های جديدم رو بهت نشون ميدم.  (ميگی)خدای عزیز! شرط می‌بندم خيلی برايت سخت است که همه آدم‌های روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم...
8 ارديبهشت 1390

غزلی تقدیم به پسرم

  جان من است و جان او را دوست دارم شادابی چشمان او را دوست دارم دنیای من در دستهای کوچک اوست  دنیای او دستان او را دوست دارم  با گریه هایش قلب من را می فشارد منهم لب خندان او را دوست دارم برگ گلم گل می چکد از خنده هایش لبخند بی دندان او را دوست دارم می نوشم از عشق تو مهر مادری را می پرورم این میوه دي ماهي ام را       (( اين شعر از سركار خانم نغمه مستشار نظامي هست كه من فقط يه كوچولو تغيير دادم البته با اجازه  ايشون با عرض شرمندگي ))  ...
6 ارديبهشت 1390

يك شعر ..يك عاطفه ...يك حس

تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر!   مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر   شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر   من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر   سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر   مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است دلواپسی هایم دو چندان شدء،خدا را شکر !!! ...
6 ارديبهشت 1390